تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

عروسی

فردا عروسی نگینه؛ دختر عموی علیرضا، مهمونی قاطیه و من هنوز لباس مناسب رو پیدا نکردم. یه لباسی دارم که یه کم سینه ام معلومه، یعنی توریه و خط سینه ام دیده می شه که علی پیشنهاد داد برو بده خیاط یه آستر بیاد روش تا پوشیده تر بشه! منم نمی دونم چرا لج کردم گفتم اینو نمی پوشم! می رم یه لباس قدیمی له می پوشم! مهم نیس! بچه ای نیستم که بخوام لختی بپوشم اما از اینکه بخوام زنانه گی ام رو پنهون کنم هم بدم می یاد!  منم با یقه لباسم مشکل دارم اونم فقط به خاطر نگاههای سنگین فامیل هیز محترم! به خاطر این محترم های هیز لج کردم و گفتم نمی پوشم!!

خودم نمی دونم چمه و چند چندم با خودم!


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد