اونقد درگیر زندگی شدم که حتی یادم میره دوباره بلاگ نویسی رو شروع کردم
فردا دومین جلسه کلاس زبانمه و من امروز نرفتم سرکار و نشستم خوندم! خجالت می کشم که دوباره این سطح رو شروع کردم! اما باز کاچی به از هیچی..
جمعه دهمین سالگرد علی و بیتا بود و برف شدیدی اومد.. توی باغ سوله گرفته بودن که کنسل شد و آخرش شد خونه یکی از دوستاش! خیلی داغون بودن کل برنامه ریزی هاشون بهم ریخته بود.. همزاد پنداری کردم شدیددددددد
فردا شب هم مهمونی رزیدنتهامه..مونا از تهران میاد