تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

ترسو


دنبال یه مدیتیشن راجع به ترس از تاریکی میگشتم، ضربان قلبم رفته رو هزار!!!

من یه دختر ترسو هستم :(

حافظه

زبان می خونم اما نه مثل گذشته توی 36 سالگی خیلی چیزا م.ی.گ.و.ز.ه مثل حافظه!

باهوشترین بچه دوران تحصیل الان درگیر به خاطر سپردن چهارتا کلمه است..

گاهی مامان بابا رو نقد میکنم که چرا اون دورانی که باید می خوندم حمایتم نکردن! گاهی هم می گم خوب پول نداشتن! واقعا به این نتیجه رسیدم که: یه موقع حوصله هست پول نیست، یه موقع پول هست حوصله نیست..

ترس

علی امروز رفت بابلسر مسابقات فوتبال، یه هفته تنهام!  از ترس نمی رم صلوات!

سری قبل که یه شب تنها بودم ر.ی.د.م به در و اون ماجراها اتفاق افتاد! حالا که تا آخر هفته تنهام!

من واقعا از تاریکی می ترسم! واقعا..

این روزا

اونقد درگیر زندگی شدم که حتی یادم میره دوباره بلاگ نویسی رو شروع کردم

فردا دومین جلسه کلاس زبانمه و من امروز نرفتم سرکار و نشستم خوندم! خجالت می کشم که دوباره این سطح رو شروع کردم! اما باز کاچی به از هیچی..

جمعه دهمین سالگرد علی و بیتا بود و برف شدیدی اومد.. توی باغ سوله گرفته بودن که کنسل شد و آخرش شد خونه یکی از دوستاش! خیلی داغون بودن کل برنامه ریزی هاشون بهم ریخته بود.. همزاد پنداری کردم شدیددددددد

فردا شب هم مهمونی رزیدنتهامه..مونا از تهران میاد

سوپر موون


دارم می میرم از خواب اما نمی دونم چرا اینجام! اونم بعد از اینهمه سال..

می رم که تمرکز کنم، برید تمرکز کنید، سوپر موون است و زمان مدیتیشن

خواب

به واسطه کارم یه هفته ای می ام خرم آباد، از اول هفته من خرم آبادم علیرضا هم امروز رفت تهران..

امشب  سوپرمون داشتیم همون ابرماه، با حدیث رسپشن هتل رفتم شام و بعدش رفتیم بام خرم آباد به علی این تیکه آخرو نگفتم که مبادا ناراحت بشه..

دیشب که با آرمین رفتم شام صداش غم داشت.. با آرمین راجع به حساسیت های علی حرف زدم و اونم حرف زد؛ نمی گم می خواستم توجیه بشم که هر حرفی رو به علی نگم اما تو دلم یه برداشت هایی داشتم.. این بماند

امروز حسابی کار کردم و حسابی خسته بودم اونقد که حتی نتونتسم ناهارم رو بخورم. رسیدم هتل و خوابیدم، توی خواب دیدم که با علی حرفم می شه و اون اونقدر منو می زنه که از دماغ و دهنم خون میاد.. من فرار می کنم که برم اما نمی زاره . می یام بیرون که ماشیینو بردارم بازم نمی زاره . در نهایت ماشینو برمی دارم و توی خواب می گم می رم تهران پیش مامان اینا..

صدای موبایلم از خواب منو پروند، علی بود.. سمیه، من توی جاده هستم بدو ماه رو ببین که چقدر بزرگ و زیباست.. بهش گفتم که خواب دیدم. گفت زدن تو خواب یعنی دوست داشتن!!!

بعد از بیدار شدن حسابی گیج و لمس بودم، یاد حرفای دیشب افتادم، حتی کار خلافی نکردم و فقط حرفش زده شد که هر حرفی رو نباید به همسر گفت که این خوابو دیدم.. من نباید چیزی رو از علی مخفی کنم .. خوابم می خواست اینو یادآوری کنه بههم..

عروسی

فردا عروسی نگینه؛ دختر عموی علیرضا، مهمونی قاطیه و من هنوز لباس مناسب رو پیدا نکردم. یه لباسی دارم که یه کم سینه ام معلومه، یعنی توریه و خط سینه ام دیده می شه که علی پیشنهاد داد برو بده خیاط یه آستر بیاد روش تا پوشیده تر بشه! منم نمی دونم چرا لج کردم گفتم اینو نمی پوشم! می رم یه لباس قدیمی له می پوشم! مهم نیس! بچه ای نیستم که بخوام لختی بپوشم اما از اینکه بخوام زنانه گی ام رو پنهون کنم هم بدم می یاد!  منم با یقه لباسم مشکل دارم اونم فقط به خاطر نگاههای سنگین فامیل هیز محترم! به خاطر این محترم های هیز لج کردم و گفتم نمی پوشم!!

خودم نمی دونم چمه و چند چندم با خودم!


سلام مجدد

سلام ملیکم

دنبال یه نرم افزار موبایلی واسه این بلاگ اسکای لعنتی می گردم! که بنویسم! فکر کنم از بس ننوشتم یه عقده ای توی جسمم در حال رشده که کم کم باعث مرگم میشه!! مگه می شه آدم ننویسه! اونم سمیه که همش دوست داره بنویسه!

خوب بگذریم! قضیه اینه که تو لپتاپ شرکت اومدم بلاگ اسکای رو پیدا کنم و بنویسم که دیدم نام کاربری و رمز بلاگم روش هست! حالا نمی دونم خودم اومدم یا یه موجود دیگه ای! فرض بر اینه که قبلا خودم می اومدم! 

دیروز با یه خانومه هماهنگ کردم که کلاس زبان رو شروع کنم خصوصی جلسه ای 50! منو انداخت کتاب دو   american english file   اومدم سرفصل هاشو دیدم خجالت کشیدم ! where are u from??

خلاصه وقتی ده سال فاصله بیوفته واسه زبانت می شه این!

باز خدا رو شکر شروع کردم هم زبان رو هم وبلاگ رو

دوستای قدیمی ام بیاین آدرسو بزارین! من مخم چندوقتیه گوزیده!! (ببخشید بی ادب نیستم اما این کلمه بهترین شرح حال این روزای منه)