تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

توجه

نازیلا، قدسیه، شیما بابا یه آدرسی بزارید بیام بخونمتون

سفر لرستان

همیشه توی یه کاری یه نخاله وجود داره که روی اعصابت بره!

الان خرم آبادم! توی هتل رنگین کمان نشستم و دارم به یه نخاله فکر می کنم. هفته سختی بود از شنبه با علیرضا شروع شد.

شنبه رفتم الیگودرز، ازنا، درود/ شب علی برگشت همدان و من موندم تهنا! شب توی هتل جهانگردی بروجرد آی گریه کردم!! نمی دونم واسه چی!! دلتنگی بود یا چی نمی دونم!

یکشبنه بروجرد و خرم آباد و دوشنبه باز خرم آباد و سه شنبه کوهدشت و پلدختر و فردا هم الشتر و نورآباد. خدا بخواد چهارشنبه شب پیش همسری هستم.

الانم منتظرم شامم از فست فود محبوبم توی خرم آباد بیاد: فست فود کیو :)


سلامممممممممممممم

دم خودم گرم!

سلام به همه، وای نظراتو که می خونم ذوق میکنم مرسی از همه! الان که نمی تونم قربونتون برم اینه که علی روبرومه و من یواشکی اومدم تو نت! چون هنوز این بلاگم سکرته!!

واسه این می گم دم خودم گرم که این لپتاپم تا به امروز به اینترنت وصل نمی شد! و همین الان خودم با تلاشهای پیگیرم تونستم به اینترنت وصلش کنم! اولین کاری هم که کردم پیج بلاگمو باز کردم و هول هولکی نظرا رو خوندم! ممنون از همه.

قول می دم که دیگه مرتب بیام و بنویسم.