مهمون دارم، مامان و بابا و مرضیه
دیشب فاطمه توی تلگرام یه گروه ساخت به نام فوری! از دیشب داره دعوای بین بابا و مهدی رو رصد می کنه! باز زخم کهنه دهن باز کرده! امروز هم باز دعوا شده! به قدری جدی بوده که مهدی با چاقو بابا رو تهدید کرده و زنگ زدن 110 اومده! منم به فاطمه گفتم: آجی یه نصیحت خواهرانه! دست بچه ها تو بگیر و برگرد! مث خانوما.. قاطی بازی هاشون نشو..
دعوانوشت: راستش قبلاً واسم مهم بود اما الان اصلا حرص نمی خورم! جنس ها رو می شناسم!
امروز دومین سالروز ازدواجمونه! از صب دنبال یه عکس درست و حسابی هستم که بزارم اینستا پیدا نمی کنم!
بعد از دو سال اعتراف می کنم که اصلاً مدل موی عروسی ام رو دوست ندارم!
سالروز عروسی نوشت: هنوز نرفتیم عکسهای آتلیه رو بگیریم!! دیگه ذوقی نمونده!
امشب شب دومین سالگرد ازدواجمونه. کاش علی بره تمرین منم پی سورپرایز باشم.
علی کادوشو چند روز پیش داد: دو تا کتاب : وقتی نبچه گریست و مامانو معنی زندگی، سی دی این کتابا، پاستیل، آدامس که همگی توی یه کلاسور کادو شده بودن.
خوشحال شدم اما نه خیلی! دوس داشتم جای کتاب یه سگی ، گربه ای میگرفتم!! خودش فهمید و گفت میخواستم کادوی فرهنگی بدم! خلاصه دستش درد نکنه، اما این سورپرایزش مث همیشه نبود.
مرضیه الان سر امتحان آیلتسه. همش دارم بهش انرژی میدم.. خدایا هر چی صلاحه اون شه.
مامان و فاطمه و بچه هاش هم رفتن زنجان برای باجی. کلا اوضاع کمی قاراشمیشه اما تحت کنترله.
دیشب عروسی دوست علیرضا بود تو هتل باباطاهر. ساعت ٨ شب تصمیم گرفتم با علی برم که خوب شد رفتیم. ٥٠ تومنم دادیم. اونجا هیشکی رو نمیشناختم تا یکی از دوستای کلاس قالی مو دیدم! عجب شهر کوچیکی...
از تهران برگشتیم.. باجی تصادف کرده، مرضیه فردا آیلتس داره، راضی در پی جهازه! فاطمه درگیر امیرو بهاره..
خلاصه هرکی به روزمرگی دچاره..
به علی ماموریت تهران دادن. اگه خدا بخواد فردا ساعت٤ میریم تهران و پنجشنبه برمیگردیم.
از عصری با علیرضا سردم!
از سرکار میاد، ناهار میخوره، جدیدا کمکی تو شستن ظرفا نمیکنه! میخوابه! به منم میگه بیا پیشم بخواب! منم میخوابم!! در صورتیکه ساعت ٩-١٠ از خواب پا میشم! امروز ساعت ٣.٣٠ خوابیدیم ٧ پا شدیم!!! عصبانی بودم که روزم پرت شده! آقا پا شد، یه چای خورد و رفت فوتبال! منم دقیقا از اون ساعت تا حالا گوشی به دستم! کار دیگه ای ندارم! وقتی هم اومد نرفتم در رو یاد کنم! قبل از خواب بهش گفته بودم که بیکاری و بی برنامه گی داره اذیتم میکنه ها!!
دکور خونه رو عوض کردم! صندوقچه رو وسط اتاق گذاشتم!
هدیه قبول نشد.
کار علی مشخص شد، برگشت ستاد و پست جدید.
کتاب هیتیت ١ تموم شد.
چند تکه عتیقه از خاله مصی خریدیم.
کاش یه نرم افزاری واسه بلاگ اسکای می بود. بازم خدا رو شکر که نسخه موبایلی داره. هم سرعتش خوبه هم سبکه.
دیشب مرضی اومد تلگرام و گفت سیمه! گفتم بله..گفت بابا خونه خونه رو فروخت!
شوک شدم! و از دیشب بغض می کنم و گریه می کنم! مث الان...
از وقتی بلاگفا خراب شد تصمیم داشتم برم یه جای دیگه! اول رفتم توی بلاگ! خوشم نیومد اما تنها مزیتی که داشت می شد مطالب بلاگفامو انتقال بدم! اما چون از فضاش خوشم نیومد باز توی بلاگفا نوشتم! الان داشتم یه پست می زاشتم با رمز! دیدم اصلا ساپورت نمی کنه!! بلاگفا همون داغونی بوده که هست! اومدم توی اسکایپ.. فاطمه اومده بود قبل از من و راضی بود..توی اسکایپ خواستم یه بلاگ بسازم، ایمیلم رو دادم گفت قبلا ساختین! خلاصه بازیابی رمز عبور و الان هم که در خدمت بلاگ اسکای هستم..
فقط نمی دونم می شه مطالبم رو از بلاگفا انتقال بدم اینجا؟ یا باید از اول شروع کنم؟؟