تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

سلیته!

دیروز تو بیمارستان تامین اجتماعی بودم که یه پیرزن چادری با یه پیرمردیکه عصا به دست بوده توی آلاچیق های بیمارستان نشسته بودن.

منم هول هولکی داشتم می رفتم سمت ماشین، یهو دیدم داد می زنه می گه: خانم پنج تومنی داری بدی؟ مریض دارم و پول کم دارم! گفتم مریضت کیه؟ بیا بریم من کارای مرخصی اش رو انجام می دم! دیدم می گه نه می خوام برگردم خونه ام پول تاکسی ندارم،  فهمیدم از این تیغ بزنای ناکسه! گفتم بیا برات آژانس می گیرم! یهو دیدم با دستش به حالت برو گمشو گفت برو بابا! داد زدم گفتم دزدی دیگه! دزدی هیچ فرقی با این کار نداره! دروغگو و ... نمی فهمیدم چی می گم فقط عصبانی بودم!! دیدم با صدای بلند داد و بیداد می کنه، دزد خودتی ، اگه تو ندزدیه بودی وضع ما این نبود! برو سلیته!! و حرفای دیگه که یادم نیس! نمی دونم چرا وقتی عصبانی می شم حرفاییی که بهم زده می شه رو نمی تونم تجزیه تحلیلی کنم! گفتم به من می گی دزد! حالیت می کنم!

رفتم سمت حراست بیمارستان و قبل از اینکه بخوام جزییات رو بگم گفت همون خانومه که داره 5 تومن از مردم می گیره؟ گفتم می دونی؟ گفت آره گفتم ازش شاکی ام. یه مامور بفرستین می خوام برگردم پیشش. گفت شما برو من می فرستم.. رفتم نزدیک زنه واستادم و دیدم یه مامور نیرو انتظامی اومد، از اونور هم خود این حراست که بهش گفته بودم اومد. گفت خودشه گفتم بله، پیش خود من زنه رو صدا کرد و گفت خانم ، خانم ، خانم!! چندین بار صدا کرد و زنه اصلا براش مهم نبود!! این کاره بوده طرف!! بعد گفت خانم با شمام! با اکراه برگشت و گفت با منی؟؟ گفت این خانم ازت شاکیه! من نزدیک شدم و گفت واسه چی؟ انگار اولین بار منو می بینه!!! قضیه رو مجدد گفتم. یهو دیدم داد و بیداد راه انداخت طوری که مردم همه جمع شدن! می گفت به حضرت عباس دروغ می گه! اگه راست می گی بگو به حضرت عباس!! و بهم فحش می داد! من گدایی؟ من نه! پلیس هم برگشت گفت می دونی گدایی جرمه؟ گفت جناب سرهنگ پسرم همکار شماست! من می دونم! منم چشمام چهارتا شده بود از این حجم رنگ عوض کردن! گفتم حضرت عباس بزنه کمرت! هرچند زده و به این روز افتادین! دیدم سلیته بازی در آورده که تاحالا ندیده بودم! یهو گفتم ازشون بپرسین بیمارستان چکار می کنن؟ پلیس پرسید! گفت کمر داد داریم داشتیم با شوهرم رد می شدیم گفتم تو پارک بیمارستان استراحت کنیم! پلیس هم گفت که خانم بیمارستان جای تفریح نیست اگه کاری ندارین بفرمایین بیرون! و جدی گفت... خلاصه زنه با پررویی تمام بلند شد و غر غر کنان بهم می گفت اگه بیرون ببینمت می دم حالتو بگیرن!! گفتم می بینین داره تهدید می کنه! پلیس و حراست واسه اینکه شر بخوابه از من عذرخواهی کردن! بهشون می گم شما چرا عذرخواهی می کنید؟ مگه شما مقصرید؟؟ خلاصه اون دوتا یواش یواش اومدن بیرون و منم اومدم!

سمی نوشت1: به پلیس هم گفتم اگه نیازمند بودن 5 تومن که سهله 100 تومن کمکش می کردم، حتی بهش گفتم من ماشین دارم بیا برسونمت! اما خیلی سلیته بود

سمی نوشت2: کاملا تجربه دار بود! کمی هم ترسناک بود وقتی گفت بیرون ببینمت می دم حالتو بگیرن، دروغ چرا ترسیدم!! سابقه دار و مجرم می زد! از برخوردش با پلیس فهمیدم! منی که هیچ گناهی نداشتم از پلیس می ترسم اما اون کاملا ریلکس زیر همه حرفاش زد

سمی نوشت3: همه ماجرا رو واسه علی گفتم الا این قسمتش که گفت اگه بیرون ببیمت میدم حالتو بگیرن!! علی همیشه مخالف اعتراض منه! و این قضیه همیشه باعث بحثه! اگه میگفتم متهم می شدم! مثل هییشه!!

سمی نوشت4: برای خودمم سخته اینهمه حجم احساس مسئولیت! کاش می شد نسبت به وقایع اطرافم بیخیال می شدم! نسبت  به آشغال ریختن، دعوا، حیوونا، سگها، گربه ها و ...

سمی نوشت5: خدایی تو این 37 سال زندگی ام سلیته ترین زنی که دیدم بود! بلا به دور

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد