-
عروسی
دوشنبه 26 شهریور 1397 22:07
عروسی پسرعمه ام با تمام حواشی برگزار شد.. من که انرژی عروسه رو نگرفتم! مبارک باشه
-
شهریور
دوشنبه 26 شهریور 1397 22:06
اعتراف می کنم شهریور ماه نرفتم سرکار!! شاید یه پنج شش روز فقط!! چون فهمیدم سایه داره راه اندازی می شه و قراره چک بشیم! منم لج کردم و نرفتم سرکار... راجع به کمپانی هم حرفا خیلی زیاده! یه زمانی که حال داشتم همه رو توضیح می دم! فقط تحریم ها یواش یواش داره خودشو نشون می ده. کلاس زبان هم می رم! تعیین سطح دادم و افتادم یه...
-
مینی گلف
سهشنبه 6 شهریور 1397 16:03
دیروز به اتفاق همسایه بالایی مون رفتم مینی گلف! اولین بار بود با اصطلاحات پاتر و هول و .. آشنا شدم! مسابقه هم دادم و آخر شدم :) ورزش خیلی لوسیه
-
پس انداز
سهشنبه 6 شهریور 1397 16:02
دلار خریدم! کل وام رو دادم دلار الان 650 دلار دارم و 250 یورو! اینم از پس انداز من :))
-
سلیته!
سهشنبه 6 شهریور 1397 14:28
دیروز تو بیمارستان تامین اجتماعی بودم که یه پیرزن چادری با یه پیرمردیکه عصا به دست بوده توی آلاچیق های بیمارستان نشسته بودن. منم هول هولکی داشتم می رفتم سمت ماشین، یهو دیدم داد می زنه می گه: خانم پنج تومنی داری بدی؟ مریض دارم و پول کم دارم! گفتم مریضت کیه؟ بیا بریم من کارای مرخصی اش رو انجام می دم! دیدم می گه نه می...
-
نژاد پرستی
سهشنبه 6 شهریور 1397 14:09
همیشه ادعا می کنم که مخالف نژاد پرستی هستم، اما واقعیت طور دیگری نمایان شد، توی فکتوری ویزیت توی مشهد از دیدن این حجم عرب نژاد پرستی ام گل کرد! حتی حرفشم زدم! خیلی راه دارم تا یه موجودی باشم عاری از حس نژادپرستی و برتری
-
امروز
دوشنبه 8 مرداد 1397 13:07
سلام ملیکم وضعیت آشفته دلار و طلا و ... دنبال مرکز فریز کردن تخمک و آی وی افم :)
-
30 خرداد 97
جمعه 1 تیر 1397 20:05
این تاریخ واسه این برام مهمه که بطور جدی با علی راجع به بچه حرف زدم! حتی بهش گفتم سه قلو دوست دارم و اونم اعتراف کرد که به بچه فکر می کنه اونم تقریبا هر روز! دغدغه هاشو گفت که نگران آینده بچه است با این وضع جامعه و منم گفتم اصلی ترین دغدغه وضعیت مالیه. حتی اسم سومین قل رو بهش گفتم! تا الان یه اشاره کوچولو راجع به...
-
عید 97
شنبه 18 فروردین 1397 10:08
عید خیلی شلوغی داشتیم. قبل از عید به علی گفتم که من از بس ماموریت رفتم دلم می خواد فقط یه جا باشم! حتی اگه شمال رفتیم دلم نمی خواد از خونه بزنم بیرون، اما اینطور نشد. 29 اسفند رفتیم سمت شمال، چمخاله ویلا گرفتیم تا چهارم؛ بعد چهارم رفتیم سمت اردبیل و تا نهم اونجا بودیم. بعد رفتیم بانه و برگشتیم همدان و دوباره رفتیم...
-
تولد امیرعباس
پنجشنبه 21 دی 1396 13:21
دیروز تولد امیرعباس بود، بهش می گم خاله چند ساله شدی؟ می گه 12 سال، باورم نمی شه! 12 سال چقدر زود گذشت
-
دبل با طلا
پنجشنبه 21 دی 1396 13:19
از شنبه تا چهارشنبه با طلا دبل ویزیت لرستان بودیم؛ همه چی اوکی بود، خدایا شکرت، خیلی ممنونم
-
عکس خنده
دوشنبه 11 دی 1396 13:06
دیشب تولد علیرضا بود خانواده اش اومدن پیشمون، دنبال یه عکس خوب از علی بودم به یه نتیجه وحشتناک رسیدم... دنبال یه عکس جدید ازش بودم توی فولدرهای عکس جدید هرچی گشتم نتونستم یه عکس که داره از ته دل می خنده پیدا کنم.. برعکس توی دوران دوستی و نامزدی از این عکسها فراوون بود. خیلی ناراحت شدم که توی این چندسال اخیر علی رضا از...
-
ختم به خیر
دوشنبه 11 دی 1396 13:02
اینستاگرام و تلگرامم مسدود شده، قدرت دیکتاروی رو می شه فهمید.. خدا به خیر بگذرونه...
-
دوبی
جمعه 8 دی 1396 20:49
سایکل میتینگمون امسال تو دوبی بود از 4 تا 7 دیماه خیلی خوب بود، دوبی ارزش دیدن داره، نمی دونم چرا تا الان فکر می کردم پول دادن به عرب ها گناهه!! اما دیدن این شهر برای یک بار هم که شده خیلی خوبه. پیشنهاد می کنم تو برنامه هاتون بزارید. سوای برنامه های لوس کمپانی، لذت خرید توی پاساژهای فوق مدرنشو دوست داشتم اما چون های...
-
ترسو
جمعه 24 آذر 1396 20:32
دنبال یه مدیتیشن راجع به ترس از تاریکی میگشتم، ضربان قلبم رفته رو هزار!!! من یه دختر ترسو هستم :(
-
حافظه
جمعه 24 آذر 1396 20:21
زبان می خونم اما نه مثل گذشته توی 36 سالگی خیلی چیزا م.ی.گ.و.ز.ه مثل حافظه! باهوشترین بچه دوران تحصیل الان درگیر به خاطر سپردن چهارتا کلمه است.. گاهی مامان بابا رو نقد میکنم که چرا اون دورانی که باید می خوندم حمایتم نکردن! گاهی هم می گم خوب پول نداشتن! واقعا به این نتیجه رسیدم که: یه موقع حوصله هست پول نیست، یه موقع...
-
ترس
جمعه 24 آذر 1396 20:19
علی امروز رفت بابلسر مسابقات فوتبال، یه هفته تنهام! از ترس نمی رم صلوات! سری قبل که یه شب تنها بودم ر.ی.د.م به در و اون ماجراها اتفاق افتاد! حالا که تا آخر هفته تنهام! من واقعا از تاریکی می ترسم! واقعا..
-
این روزا
یکشنبه 19 آذر 1396 22:06
اونقد درگیر زندگی شدم که حتی یادم میره دوباره بلاگ نویسی رو شروع کردم فردا دومین جلسه کلاس زبانمه و من امروز نرفتم سرکار و نشستم خوندم! خجالت می کشم که دوباره این سطح رو شروع کردم! اما باز کاچی به از هیچی.. جمعه دهمین سالگرد علی و بیتا بود و برف شدیدی اومد.. توی باغ سوله گرفته بودن که کنسل شد و آخرش شد خونه یکی از...
-
سوپر موون
دوشنبه 13 آذر 1396 01:08
دارم می میرم از خواب اما نمی دونم چرا اینجام! اونم بعد از اینهمه سال.. می رم که تمرکز کنم، برید تمرکز کنید، سوپر موون است و زمان مدیتیشن
-
خواب
دوشنبه 13 آذر 1396 01:07
به واسطه کارم یه هفته ای می ام خرم آباد، از اول هفته من خرم آبادم علیرضا هم امروز رفت تهران.. امشب سوپرمون داشتیم همون ابرماه، با حدیث رسپشن هتل رفتم شام و بعدش رفتیم بام خرم آباد به علی این تیکه آخرو نگفتم که مبادا ناراحت بشه.. دیشب که با آرمین رفتم شام صداش غم داشت.. با آرمین راجع به حساسیت های علی حرف زدم و اونم...
-
عروسی
دوشنبه 6 آذر 1396 22:14
فردا عروسی نگینه؛ دختر عموی علیرضا، مهمونی قاطیه و من هنوز لباس مناسب رو پیدا نکردم. یه لباسی دارم که یه کم سینه ام معلومه، یعنی توریه و خط سینه ام دیده می شه که علی پیشنهاد داد برو بده خیاط یه آستر بیاد روش تا پوشیده تر بشه! منم نمی دونم چرا لج کردم گفتم اینو نمی پوشم! می رم یه لباس قدیمی له می پوشم! مهم نیس! بچه ای...
-
سلام مجدد
دوشنبه 6 آذر 1396 22:09
سلام ملیکم دنبال یه نرم افزار موبایلی واسه این بلاگ اسکای لعنتی می گردم! که بنویسم! فکر کنم از بس ننوشتم یه عقده ای توی جسمم در حال رشده که کم کم باعث مرگم میشه!! مگه می شه آدم ننویسه! اونم سمیه که همش دوست داره بنویسه! خوب بگذریم! قضیه اینه که تو لپتاپ شرکت اومدم بلاگ اسکای رو پیدا کنم و بنویسم که دیدم نام کاربری و...
-
اتفاق
دوشنبه 2 مرداد 1396 21:08
یا خدا!! باورم نمی شه اومدم تو بلاگم! یا خدا!! یعنی هنوز این بلاگ هست؟ اگه تعریف کنم که چطور شد اومدم اینجا باور نمی کنید! دنبال عکسای اسپرت عروسی بودم واسه اینک یه عکس بزارم تو اینستاگرامم، یهو لپتاپی که یک سال باز نشده رو باز کردم، یه سری عکس دیدم و انتخاب کردم، مرورگرم رو باز کردم که ایمیل کنم و بعدش عکسارو از...
-
توجه
سهشنبه 16 شهریور 1395 21:40
نازیلا، قدسیه، شیما بابا یه آدرسی بزارید بیام بخونمتون
-
سفر لرستان
سهشنبه 16 شهریور 1395 21:39
همیشه توی یه کاری یه نخاله وجود داره که روی اعصابت بره! الان خرم آبادم! توی هتل رنگین کمان نشستم و دارم به یه نخاله فکر می کنم. هفته سختی بود از شنبه با علیرضا شروع شد. شنبه رفتم الیگودرز، ازنا، درود/ شب علی برگشت همدان و من موندم تهنا! شب توی هتل جهانگردی بروجرد آی گریه کردم!! نمی دونم واسه چی!! دلتنگی بود یا چی نمی...
-
سلامممممممممممممم
پنجشنبه 4 شهریور 1395 17:57
دم خودم گرم! سلام به همه، وای نظراتو که می خونم ذوق میکنم مرسی از همه! الان که نمی تونم قربونتون برم اینه که علی روبرومه و من یواشکی اومدم تو نت! چون هنوز این بلاگم سکرته!! واسه این می گم دم خودم گرم که این لپتاپم تا به امروز به اینترنت وصل نمی شد! و همین الان خودم با تلاشهای پیگیرم تونستم به اینترنت وصلش کنم! اولین...
-
!!
جمعه 25 تیر 1395 17:48
چقد تنبل شدم من..راستش اصلا وقت ندارم.. کارم جدی شروع شده و سوتی و گند، زیاده تو کارم
-
گوشی
پنجشنبه 20 خرداد 1395 09:31
صب خواستم خیر سرم زود برم علی رو سورپرایز کنم ساعت ٧/٥ از خونه زدم بیرون و رفتم ترمینال سواری ها یه ساعتی نشستم دیدم ماشین نمیاد اومدم ترمینال انوبوسا واسه ٨/٥ بلیت گرفتم و اتوبوس که داشت حرکت می کرد دیدم گوشی ام نیس، وای خدا هر چی گشتم نبود به راننده گفتم و.. الان تو اتوبوسم و تو شوک هنوز! خواهم نوشت..
-
کار
پنجشنبه 20 خرداد 1395 09:22
تو اتوبوسم ساعت نه و نیم قراره برگردم همدان.. تو این هفته این اتفاقا افتاد: یکشنبه معارفه و قرارداد بستن و دیدار با مریم سوپروایزرم و یه سری اطلاعات گرفتم، لپتاپم رو هم دادن اما تبلت موند. دوشنبه صبح آزمایش خون دادم. رفتم شرکت با بیتا و عصرم با طلا سه شنبه صبح با مریم و عصر با میناز چهارشنبه صبح طب کار و عصر دبل ویزیت...
-
کار
شنبه 15 خرداد 1395 23:55
استرس فردا.. قلبم تو دهنمه!! باز کار و باز تپش قلبو باز گرفتن رگ دستم!! نمیدونم چرا اسم کار کردن میاد اینطوری میشم.. الهی توکل به خود خودت.