-
علی رضا
شنبه 15 خرداد 1395 23:49
پنجشنبه اومدیم تهران و امروز علی برگشت.. اولش قرار بود چهارشنبه خودم بیام اما اونقد بهونه گرفتم که علی فهمید دوس ندارم تنهایی برم، از ظهر سه شنبه بغض داشتم نه میتونستم از علی دل بکنم نه دوس داشتم تنهایی برم.. راستش گریه هم کردم اما مثلا نفهمید!! آخرش وقتی گفت واستا پنجشنبه با هم میریم انگار دنیا رو بهم دادن، از بغلش...
-
بابا
دوشنبه 10 خرداد 1395 17:01
بابا.. موجودی که هیچوقت نمیشناسمش!! مث اینکه باز شبونه قول یه خوابه بلوک ٦ رو قول به کسی داده و یه یه خوابه زاقارت!!! تو بلوک خودمون طبقه ١١ میخواد بخره!! راضیه پشت تلفن گریه کرد
-
مامان
دوشنبه 10 خرداد 1395 16:55
وقتی خیلی تنهایی و مجبوری کارای خونه رو انجام بدی و تاکید میکنم مجبور!! تنها کسی که هِی یادش میکنی مامانته.. اعتراف میکنم الان تو این چندروزه که کارای خونه مخصوصا آشپزخونه رو انجام میدم یاد مامان میکنم، اعتراف میکنم گریه میکنم!! الان خیلی بغض دارم .. مامان که کار خونه رو انجام میداد و ما اذیتش میکردیم میگفت مگه من...
-
کار
شنبه 8 خرداد 1395 21:24
امروز شرکت زنگید که یکشنبه تا چهارشنبه آموزشی داری بیا، گفت هتل بگیریم؟ گفتم نه میرم خونه مامانم اینا. خدایا کمکم کن، استرس و تپش قلب نگیرم!
-
مهمونی
شنبه 8 خرداد 1395 21:21
دیشب خانم معصومیان مهمونمون بود، سنگ تموم گذاشتیم: باقالی پلو، مرغ، کشک بادمجون، الویه، سالاد، ، هویچ بستنی و و و ١٥٠ تومن واسه خونه جدیدمون دادن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 21:13
سلام به همه، نظراتو هول هولکی خوندم و یادم افتاد خیلی وقته نمینویسم!! خبرا اینکه رفتیم خونه جدیدمون، خیلی دوسش دارم! امروزم از شرکت زنگیدن گفتن شررع به کار ١٦ خرداده خواهم نوشت.
-
درد و دل
شنبه 11 اردیبهشت 1395 14:37
دیشب با علی درد و دل کردم! از یه حرف ساده شروع شد از رابطه امون و خاطره ها و گذشته ... تا رسید به ایمان! بهش گفتم چند وقته بهش فکر می کنم و خوابشو می بینم و توی کانالش عضوم و عذاب وجدان دارم واسه اینکه خیلی اذیتش کردم! حتی قضیه دکتر زرگر رو بهش گفتم! گریه هم کردم...
-
خونه
دوشنبه 30 فروردین 1395 16:59
خونه تقریبا آماده است: سرامیک شد، توالت و حمومم تموم شد، گچکاری تموم، فقط مونده کابینت.. وای خدا این پنجشنبه که دومه، پنجشنبه هفته دیگه اثاث کشی داریم..
-
تایید نظرات
دوشنبه 30 فروردین 1395 16:57
رسم جدید این بلاگ: تایید نظرات! :)
-
مصاحبه کاری
دوشنبه 30 فروردین 1395 16:56
مصاحبه کاری روز چهارشنبه 2 عصر این هفته در محل شرکت در تهران!! توکل بر خدا هر چه پیش آید خوش آید
-
کار
سهشنبه 24 فروردین 1395 15:39
صبح یکشنبه خانم محمدی زنگید که منو یادته؟ نماینده علمی ب ب لاک! گفتم بله، گفت بیا مصاحبه، کافی شاپ هتل بوعلی، رفتم و باز استرس کار گرفت منو.. مث اینکه از من راضیه، رزومه ام رفت تهران.. وای کار!! اصلا دوست ندارم کار کنم! ای خدا!!
-
نجوم رصدی
سهشنبه 24 فروردین 1395 15:38
کلاسای نجوم رصدی شروع شد، سعید شنبه به علی زنگید که به سمیه بگین یکشنبه ساعت 4 رصدخونه باشه، رفتم و کلاسها رسما شروع شد: یکشنبه ها 5 عصر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 فروردین 1395 15:37
سرامیک خونه و حموم و دستشویی تموم شد، آبگرمکن هم نصب شد.. یکی دو روز دیگه کابینت و گچکاری..
-
سووشون
جمعه 20 فروردین 1395 17:43
سووشون رو که یکشنبه از خانم معصومیان هدیه گرفته بودم الان تموم کردم..
-
خونه جدید
سهشنبه 10 فروردین 1395 13:25
توی این چند روزه هی می ریم خونه جدید و کارای مختلف انجام می دیم.. موکت ها رو جمع کردیم، سم پاشی کردیم، کابینت های قدیمی رو کندیم، طراحی آشپزخونه رو انجام دادیم!! رنگ کابینت و مدلی که می خوایم رو انتخاب کردیم! سرامیکی که می خوایم بگیریم رو انتخاب کردیم، با دایی مرتضی هماهنگ شدیم و کابینت ساز اومد و دید، لوله کش اومد،...
-
7 فروردین
سهشنبه 10 فروردین 1395 13:21
شنبه 7 ام فروردین 6.30 صبح رفتیم دنبال امیر و هانیه، رفتیم کله پاچه زدیم.. وای که حال داد.. من اومدم خونه و ساعت 11 باز رفتم اداره کار تا انگشت بزنم دیدم دستگاه خرابه و روش نوشته 15 فروردین بیاین! واستادم بحث که من سفرم رو به بهم زدم! مث ماست نگاه ات می کنه و پیشیمون میشی که چرا باهاش همکلام می شی!! اومدم کبابی امیر و...
-
عیدی های من
پنجشنبه 5 فروردین 1395 01:08
علیرضا بهم 100 تومن داد بابا 50 مامان 5تا کاسه گل سرخی فاطمه 50 مرضیه نیم تنه راضیه کاکتوس صادق هم سررسید و کتابچه ایران و نقشه ایران داد مامان ایران 15 داش عباس 20 وحید 10 بابا 10 یه هزاری هم دست اول دایی مرتضی مث پارسال از هر اسکناس نو یکی داد.. به علی رضا هم مامان یه دست زیرپوش و جوراب به رسم هرساله! باباحسین هم یه...
-
عید 95
پنجشنبه 5 فروردین 1395 00:36
بالاخره با اصرارهای سپیده و خانواده اش تصمیم گرفتیم خانواده علی رو همراهی کنیم؛ تصمیم شده بود با خانواده عمه مرضی اینا بریم شمال. قرارمون شد حرکت ساعت 6 صبح روز 29 اسفند به همراه بابا و مامان علی و سپیده اینا به سمت تالش.. یه سر رفتیم سوی مقصد بدون اینکه حتی برای صبحونه واستیم.. خدا رو شکر جاده خلوت بود، رشت رو که رد...
-
چهارشنبه سوری
پنجشنبه 27 اسفند 1394 12:50
یکشبه صبح رفتیم واسه عیدی خرید کردیم: واسه مامان 50 تومن، همه رو از یه مغازه خریدیم: واسه فاطمه یه بلوز، واسه امیر تی شرت و مسواک، واسه بهار هم یه دست لباس تابسونی خریدیم، واسه خودمم یه تی شرت که کلا شد 49 تومن.. تصمیم گرفتم به مرضی انگشتر نقره ام رو بدم به اضافه یه رژگونه بیژن، به تلافی پارسال که گند زده بودم. به...
-
٢٢ اسفند
پنجشنبه 27 اسفند 1394 12:49
شنبه ٢٢ اسفند٩٤: بالاخره خونه خریدیم.. همون ١٠٣ متری تو گلزار، کوچه سماوات.. شد ١٧٠ تومن، البته شراکتی ١٥ اردی بهشت هم تحویل
-
ماجرای خونه
شنبه 22 اسفند 1394 11:18
اوضاع روحی م خیلی خرابه! جرات نمی کنم به کسی بگم که بابا اشتباه کردیم! قضیه خونه از اینجا شروع شد: یه روز رفتیم به دایی اش سر بزنیم! مثل روال دوسال گذشته باز بحث خونه رو پیش کشید و گفت تصیمی ندارین خونه رو بفروشین بیان تو شهر زندگی کنید؟ دوسال بود همچین پیشنهادی می داد اما ما شرایطمون طوری نبود که قبول کنیم! اما این...
-
خونه
شنبه 22 اسفند 1394 10:54
دیشب از بس گریه کردم! علی پاشد زنگ زد به کسی که خونه رو خریده! گفت ما منصرف شدیم! یارو هم گفت من نه! به گفته علی وقتی جواب منفی رو شنیده دیگه بقیه حرفای یارو رو نفهمیده! ای خدا جون! اگه بگیم غلط کردیم، اشتباه کردیم، درستش می کنی؟؟
-
مرضیه
شنبه 22 اسفند 1394 10:53
از بس درگیر خونه شدم که خودمم فراموش کردم! مرضیه امتحانش رو داد و می گفت وسط لیسنینگ صدا قطع شد، اولش فکر کرده بود هندزفری خودشه اما وقتی شلوغ می شه می فهمه که سراسری بوده و به خاطر این مشکل و سروصدا سه تا سوالو از دست داده! اما در مجموع امتحانش خوب بوده.. از خونه نگم بهتره! حال این روزای منو فقط علی رضا درک می کنه و...
-
مرضیه
چهارشنبه 12 اسفند 1394 12:27
از بس درگیر خونه ام که یادم رفت بگم که مرضیه شنبه 8م اسفند امتحان اسپیکینگ رو داد. خودش می گه خوب بود فقط تاپیک سومش رو کمی گیر کردم.. این شنبه یعنی 15 هم بقیه اش رو داره! شنبه صبح دم اذان بیدار شدم و گفتم واجب تر از این خونه ما، تکلیف مرضیه است. خدایا خودت کمکش کن.ان شا الله امتحان شنبه اش رو هم با موفقیت می ده..
-
خرید خونه
چهارشنبه 12 اسفند 1394 12:24
در به در دنبال خرید خونه ایم.. نمی دونم شراکت خوبه یا نه! اما هنوز که شروع نشده اثراتش دیده می شه! خونه ای که تو دیدی اون نمی پسنده! خونه ای که اون دیده ما نمی پسندیم!! اما نمی دونم چرا باید منتظر بود تا یکی نیاز فوری به پول داشته باشه و مجبور باشه تا خونه رو زیر قیمت بده بعد ما سریع بپریم بخریمش! حس خوبی نیس! حس گرگ...
-
فروش خونه
یکشنبه 9 اسفند 1394 20:44
قضیه از اونجا شروع شد که چهارشنبه که رفتیم به دایی سر بزنیم پیشنهاد فروش خونه رو داد.. ما هم قبول کردیم و به بنگاه سپردیم.. جمعه خونه فروش رفت.. دنبال خونه ایم.. من پشیمونم،..
-
بدجنس
یکشنبه 2 اسفند 1394 13:15
بلاگ فاطمه رو خوندم و گریه کردم، به خاطر سوختگی مامان و خواهرشوهرش! به خاطر حماقت خودم! به خاطر بدجنسی خودم خدایا منو ببخش! چرا اینقدر بدجنس شدم! حتی خجالت میکشم بنویسم که توی این مخ تعطیل من چی می گذره! خدایا قاضی بودن رو ازم بگیر..
-
دادگر
یکشنبه 2 اسفند 1394 13:02
امروز صب مسیج دادگر رو دریافت کردم.. توی اینستا گرام مسیج داده بود.. نوشته بود که ببخشید اذیتت کردم و شدم گیتاریست ی ا س و دارم می رم امریکا و تو اولین عشقم بودی و دوست دارم اما به عنوان یه دوست نه هیچ چیز دیگه! راستش قضیه آشنایی من و دادگر میره تو سال 79! چقد زود گذشت...
-
صندلی لهستانی
یکشنبه 2 اسفند 1394 12:59
دیشب امیر رفته سراغ صندلی لهستانی، یارو دو تاشو فروخته بود! چهارتا 500 داده بود.. بالاخره بی صندلی لهستانی شدیم!
-
گل
یکشنبه 2 اسفند 1394 12:58
پنجشنبه بعد از پیست اسکی رفتیم پیش امیر که بریم پیش این صندلی لهستانی ها، که ببینه میتونه برامون بخره! یارو نبود و برگشتیم مغازه اش و کباب خوردیم و داشتیم می اومدیم گفت بچه ها این دسته گل رو ببرین، دسته گل رو همکاراش آورده بودن. خیلی خوشگل بود از لیلیوم و آنتریوم و اینا بود.. جمعه شب زنِ بهمنی زنگ زد و دعوت کرد واسه...