صبح یکشنبه خانم محمدی زنگید که منو یادته؟ نماینده علمی ب ب لاک! گفتم بله، گفت بیا مصاحبه، کافی شاپ هتل بوعلی، رفتم و باز استرس کار گرفت منو..
مث اینکه از من راضیه، رزومه ام رفت تهران..
وای کار!! اصلا دوست ندارم کار کنم! ای خدا!!
خانم محمدی ک منم
خدا نکشدت! یه لحظه هنگ کردم!!
خانم محمدی ک منم
خدا نکشدت! یه لحظه هنگ کردم!!