تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

چهارشنبه سوری

یکشبه صبح رفتیم واسه عیدی خرید کردیم: واسه مامان 50 تومن، همه رو از یه مغازه خریدیم: واسه فاطمه یه بلوز، واسه امیر تی شرت و مسواک، واسه بهار هم یه دست لباس تابسونی خریدیم، واسه خودمم یه تی شرت که کلا شد 49 تومن.. تصمیم گرفتم به مرضی انگشتر نقره ام رو بدم به اضافه یه رژگونه بیژن، به تلافی پارسال که گند زده بودم. به راضیه هم یه پیرهن که از زن عمو واسه خودم خریده بودم دادم.. موند بابا!

یکشنبه بعد ناهار یهو تصمیم گرفتیم بریم تهران، چون علی احتمال می داد دو روز آخر سال بهش مرخصی ندن! درست هم پیش بینی کرده بود و خوب شد رفتیم..

یکشبه ساعت 8 شب رسیدیم، دوشنبه رو با رفتن به هایپرمی و استار گذروندیم و روز سه شنبه من رفتم اپیل و 59 تومن دادم اما سوختم! بعد رفتیم برای بابا کفش کتونی خریدیم که شد 125 تومن و شد نفری 25 تومن. علی هم یه جوراب حوله ای 12 تومنی خرید. صبح سه شنبه همش بین فاز 1 و دو و سه در حرکت بودیم! می خواستم واسه علی پیرهن مردونه بخرم که شد ماهیتابه رژیمی و آبکش! از دست فروش فاز دو هم دوتا تی شرت و دو تا شلوار خرید! منم دوتا شلوار خریدم یکی سبز و یکی زرشکی.. عصر هم واسه چهارشنبه سوری رفتیم زیربلوک من و علی و مرضی و مامان و بابا و امیر. فاطمه به خاطر بهار نیومد، راضیه هم سمت خونواده شوهرش بود.. واستاده بودیم که یهو نارنجک زدن و خورده هاش ریخت روی صورت علی، موهاش و کاپشن و تی شرتی که امروز خریده بودیم سوخت.. حالش گرفته شد و رفتیم بالا. اما من دلم پایین بود که تصمیم گرفتیم با مرضی بیام پایین! هیچکس نیومد و دوتایی به یاد گذشته رفتیم.. یهو ایمان به مرضیه زنگید! صداشو شنیدم و دلم هری ریخت! وای خدا ریختم به هم! گذشته یهو از جلو چشمم رد شد! رفتم تو خاطرات گذشته! بعدش مرضی گفت که اومدن اکباتان! بلوک 18 هستن.. اعتراف می کنم دلم واسش تنگ شده! شنیدن صداش باعث شده بود که این دلتنگی شدید تر بشه! دلم می خواد بشینم ساعتها باهاش حرف بزنم! اما این فقط ...یهو مجید رو دیدم سلام علیک کردم دیدم از دور راضی داره میاد و من گفتم خداحافظ! وای عجب شبی بود! همش توی گذشته و حسابی ریختم بهم اما چه میشد کرد؟

عیدی های من: بابا 50- مامان کاسه آبگوشت خوری گل سرخی البته 5تا! فاطمه یواشکی 50 تومن-مرضیه یه نیم تنه اسپرت، راضیه و صادق یه کاکتوس که اسمشو سایه گذاشتم.

خواهم نوشت

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد