-
اسکی
یکشنبه 2 اسفند 1394 12:51
پنجشبه رفتیم تاریکدره.. سرسره بازی کردیم و جای مامان و بابا رو خیلی خالی کردیم. یهو به علی گفتم بیا در مورد آموزش اسکی بپرسیم.. رفتیم سوالامونو پرسیدیم.. شب علی گفت که یکی از دوستاش اسکی بازی می کنه و شب زنگید بهش و دوستش هم گفت فردا پیسته بیاین تا بهتون بگم. قرار شد باز جمعه بریم تاریکدره.. خلاصه جمعه هم رفتیم بنده...
-
مژه
یکشنبه 2 اسفند 1394 12:36
چهارشنبه 28م ماه دیگه حتی پول بنزین هم نداشتیم!! حقوق علی واریز نشده بود و منم اون ده تومنی که همیشه قایم می کردم برای روز مبادا رو کرده بودم.. یهو علی گفت سیمه، توی جیب یکی از شلوارام 40 تومن پیدا کردم! واقعا خوشحال شدیم.. این شد که رفتیم نمایشگاه جهیزیه.البته صرفا جنبه وقت گذرونی داشت! چون توی همدان از کوچکترین...
-
مهمونی شامم
یکشنبه 25 بهمن 1394 14:21
قرار بود هر وقت داش عباس اینا اومدن همدان دعوتشون کنیم بیان.. بعد تالار علی به داداش عباس گفته بود شام فردا شب بیان خونه ما، به مامان و باباش هم گفت، سپیده تهران بود و موند امیر. گفتم امیر اینها رو هم بگو.. و خلاصه اونها هم اومدنی شدن.. موقع برگشت خونه داشتیم فکر می کردیم که شام چی بدیم؟ چون راستش پول نقد خیلی نداشتیم...
-
دکور
یکشنبه 25 بهمن 1394 14:21
همون ظهر پنجشنبه دکور خونه رو عوض کردیم ؛ پرده رو که مامان اینا بودن زدیم، خیلی خوشگل شده، میز غذایی که من گره چینی کار کردم رو اوردیم تو اتاق! اما صندلی نداریم که ازش استفاده کنیم!! خخخخ ایشاله صندلی هم می خریم :))
-
تولد حسین
یکشنبه 25 بهمن 1394 14:14
پنجشنبه شب خاله ناهید شام تو تالار تخت جمشید دعوت کرده بود واسه تولد نوه اش! پسرش احسان اردیبهشت ازدواج کرده بود و الان بچه دار شده بود!!!! اسمش هم حسین گذاشتن.. راستش اصلاً دوست نداشتم برم! هی به مامان اینها می گفتم نرن که حداقل مراسم نریم! اما صبح مامان اینها رفتن و مجبور به رفتن! پول نداشتم که به عنوان کادو بدیم...
-
مامان و بابا
یکشنبه 25 بهمن 1394 14:10
تو بلاگفا راحت تر می نوشتم! الان از بس دیر به دیر میام یادم می ره چه اتفاقایی افتاده و حس نوشتن هم می ره.. مامان اینا دوشنبه اومدن همدان، شانسشون برفی بارید که نگو اما آب شد برف! جاده هم خیلی خوب نبود و خلاصه به سلامتی رسیدن ناهار مرغ گذاشتم و علی هم اداره موند تا 6 عصر، مامان و بابا از خستگی تا 5 خوابیدن! همش نگران...
-
گریه
جمعه 16 بهمن 1394 23:51
حال الان من
-
عروسی راضیه
جمعه 16 بهمن 1394 23:50
خواهم نوشت
-
اکسسوار عروسی!
پنجشنبه 8 بهمن 1394 12:37
کل همدان رو زیرو رو کردیم یه شنل واسه لباس شب پیدا نکردم!! عوضش گوشواره خریدم 18 تومن!! و یه کلیپس 5 تومنی!
-
بچه
پنجشنبه 8 بهمن 1394 12:36
بچه عروس خاله ناهید به دنیا اومد! آخر فروردین عروسی کردن الان بچه دار شدن!! ماشااله به این سرعت عمل!!
-
مغازه
دوشنبه 5 بهمن 1394 00:09
زن عمو علی داره مغازه اشو جممع می کنه و همه جنسهاشو حراج کرده! اولش هیچی نمی خواستیم بخریم اما وقتی خرید کردم دیدم 130 تومن خرید کردم! لباس و پیرهن و لاک و شلوار و تاپ و بلوز و جوراب و ... 50 تومن نقد دادیم و مابقی تا قبل عید تسویه باید بشه. بعد به علی گفتم که علی! خوب اینهمه خرج کردیم می رفتیم اون شنل رو می خریدم!!
-
بحث
دوشنبه 5 بهمن 1394 00:07
داداش عباس اینا خودشونو واسه تولد باران رسونده بودن! بعدها فهمیدم که موتور ماشین سوزونده و بعدترش فهمیدم که ماشین یه هفته خوابیده بوده و با سرعت اومده و توی راه موتور سوزونده!! در هر حال امروز فهمیدم که باز اومدن همدان، چون ماشین همدانه. امروز عصر برای اینکه بریم مغازه زن عمو به مامانش زنگ زدیم که به بهانه مامان ایران...
-
تولد باران
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:54
تولد باران شد.. روز قبلش رفتم توی ژله به سپیده کمک کردم! یه ژله رنگین کمونی درست کردیم و یه ژله مخلوط قلب! خیلی وقت گرفت اما بد نشد.. تم تولدش هم رنگین کمان بود و هیچکس الا محمدجواد و گیلدا رنگی نپوشیده بودن!!! ما 20 تومن دادیم!! کمتر از همه! اما بیشتر از تولد هفته پیش بهار!
-
کارت عروسی
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:52
مامان و بابا امروز رفتن زنجان کارت عروسی راضیه رو پخش کنن کارتش خوبه اما پرفکت نیس، متنش خیلی قشنگه: من و این صنم و عاشقی و باقی عمر! همین.
-
لباس شب
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:50
دیروز رفتیم دنبال شنل واسه لباس خیلی شبم!! بود اما گرون بود! اونی که خوشم اومد 150 تومن بود اما پول نداریم دیگه! خلاصه فعلاً هیچ خاکی رو سرم نریختم تا ببینم چه خاکی باید رو سرم بریزم!! آخه این لباس خیلی خیلی دیگه رِد کارپتیه!! بیش از حد شیک و مجلسیه! به روحیات من سازگار نیس!! ای خدا عجب خری شدم این لباس رو خریدم ها!!!...
-
گره چین
یکشنبه 4 بهمن 1394 23:47
از گروه بچه های هنرمند!! که همون گروه گره چین خودمون بود بیرون اومدم! و به جاش یه گروه ساختم به نام میز وسط! خودم و زهره و معصوم و ریاحی جان! امروز معصوم گفت که نتایج امتحان گره چین اومده رفتم دیدم! کتبی 80 و عملی 89. معصوم گفت شدم 92! بله 92 شده البته با کمکهای من و زهره! مبارکش باشه
-
تولد امیر و بهار
یکشنبه 27 دی 1394 13:01
تولد امیرعباس و بهار با حاشیه سازیهای فراوون برگزار شد! خواهم نوشت! حال ندارم! امروز زیاد نوشتم
-
انگشت!!
یکشنبه 27 دی 1394 12:54
بماند که چی کشیدم سرِ نامه گرفتن از فنی و حرفه ای واسه اداره کار، سرِ بیمه بیکاری! آخرشم فنی و حرفه ای نامه نداد و اهورایی دوباره انگشت زدن رو دوباره اجرا کرد، انگشت زدن شروع شد و اولین انگشت بعد از کلاس 30 دیماه ساعت 11
-
امتحان عملی گره چین
یکشنبه 27 دی 1394 12:52
جمعه 18 دیماه آزمون کتبی دادیم و فردا امتحان عملی گره چین داریم،خانوم یادگاری دستور داده کلاف رو از چوب گردو بگیریم! و بسازیم تا روز امتحان وقتمون سرکلاف هدر نره! خلاصه واسه امتحان نفری 10 تومن افتادیم! لعنت به این فنی و حرفه ای! دیگه پامو توی این جای مزخرف نمی زارم!!
-
خونه داداش عباس
یکشنبه 27 دی 1394 12:50
خوشی خرید لباسو علی ازم گرفت، قرار بودبریم خونه داش عباس اینا ، اما چون ماموریت بود قرار شد یه سر بزنیم و برگردیم؛ بماند که صبح زهره زنگید و گفتم شام نمی یایم، اما یه سر میایم می بینیمتون! بعد از اون داداش عباس به علی زنگید و گفت من شب خونه ام و شام بیاین. علی هم گفت میایم؛ تلفنو که قطع کرد من باهاش بحث کردم که چرا از...
-
لباس شب
یکشنبه 27 دی 1394 12:26
سه شنبه ساعت 2 ظهر به سمت تهران راه افتادیم،دم ماشینمون گرم که تا حالا توی راه نذاشته. مستقیم رفتیم خونه مامان اینها، مامان خیلی لوسه و کمی اشک توی چشماش جمع شد، وای بهار که عشق شده و ناز. صبح چهارشنبه روز شلوغی بود، منتظر شدیم تا راضیه که از 5 صبح با مامان رفته بود ام آر آی بیاد و ساعت 10 با راضیه زدیم بیرون و با...
-
مامان
یکشنبه 27 دی 1394 12:24
دوشنبه شب مامانو برده بودن بیمارستان خانواده، باز کمرش گرفت و باز بیمارستان و باز کلافه گی، دکتر گفته بود اسپاسم عضلانی! چهارشنبه هم راضی با مامان رفت ام آر آی و باز منتظر واسه نتیجه!
-
امتحان
چهارشنبه 16 دی 1394 14:03
الان خبردار شدم نمره قالی بافی ام شد٨٧ و قبول شدم
-
دکتر
دوشنبه 14 دی 1394 17:34
رفتم دکتر زنان، باز پاپ اسمیر، گفت خانوم به این خوش تیپی چندتا بچه داره؟ گفتم هیچی! گفت ازدواج کردی؟ گفتم بله دوسال، گفت نمی خواین یا نمیشه؟ گفتم نمی خوایم! یهو چشاش چهارتا شد گفت واسه چی؟ گفتم قرار ازدواجمونه، گفت وا! دختر این حرف چیه می زنی؟ بعدا نیای بگی بچه می خوام و انوقت نشه!!! گفتم نه دیگه توافق کردیم! باز...
-
تولد علی
دوشنبه 14 دی 1394 17:31
جمعه تولد علی بود! هر فکری کردم که سورپرایزش کنم دیدم قبلاً انجام دادم! خلاصه گفتم امسال بگم علی جان چی احتیاج داری؟ یهو به ذهنم رسید که بریم خالهاشو برداریم!! قبلاً براش سه تا شلوار با پول خودش البته به نیت تولدش خریده بودیم!! اما کادوی من می باید خاص می بود! خلاصه یه قرون هم نداشتم همش منتظر که دهم بشه و حقوقم رو...
-
لباسشویی
دوشنبه 14 دی 1394 00:15
ماشین لباسشویی دوقلو ناسیونال !! که به نظر من همون کهنه شور بود؛ هدیه جهاز وکلای محترم رو به شخصی که خانم معصومیان معرفی کرده بود دادیم، تنها دعایی که کردم این بود: این ماشین ٢ سال کار منو راه انداخت، ایشاله کار شما رو هم راه بندازه. خدایا شکرت
-
ماشین لباسشویی
جمعه 11 دی 1394 09:44
کاملا اتفاقی باباحسین گفت که با امکان حرف زدم گفته بیاین قسطی ماشین لباسشویی بردارید، خلاصه روزیکه خوشخواب خریدیم رفتیم لیست امکان رو از باباحسین گرفتیم، اکثرش ایرانی بود و من ناامید شده بودم واسه مدلی که میخواستم که یهو علی گفت سمیه، داره! اما، سیلوره!! گفتم نمیخوام! من سفید میخوام! گفت زده موجودی ٢ تا شاید دومیش...
-
تشک
سهشنبه 8 دی 1394 01:16
بالاخره بعد از ٢ سال و اندی تشک خوشخواب خریدیم! بماند که اولش دعوا و قهر اما بعدش خریدیم..سوپر کلاس سافت خوشخواب، کلا شد ٨٦٠ تومن ٤٥٠ چک دادیم واسه ١١ بهمن و ٤١٥ نقد، از پول دوره بچه های کارشناسی. راضیه هم امروز لباسشویی و تلویزیون خرید، دو روز پیشم یخچال خریده بود، مبارکش باشه.
-
وام
یکشنبه 6 دی 1394 12:47
وام بچه های کارشناسی شرکت کردم و شدیم 5 نفر، قراره هرکی 150 بزاره، از پنجم تا دهم هر ماه، ایشاله از این ماه شروع می شه و تا اردیبهشت تموم می شه.. نفر اول منم! دونفر پولاشونو ریختن و منتظر بقیه هستم! :) نمی دونم با این پول چه کنم! بدم بدهی علی، خوشخواب بخریم یا بزارم واسه عروسی راضیه..
-
درس
یکشنبه 6 دی 1394 12:44
حالا که لپتاپو روشن کردم حال نوشتن ندارم! سوتی دیروز که ماشینو روشن کردم و گاز نداردم و ماشین خفه کرد! علی و حسین آقا اومدن و بالاخره روشن شد! یه درسی که یاد گرفتم این بود: واسه ماشین ما که کاربراتیه موقع روشن کردن باید گاز حسابی بدی که خفه نکنه!! :))