-
اولین
پنجشنبه 3 دی 1394 13:38
ادم هیچوقت اولین ها رو فراموش نمیکنه، اولین دوست پسر، اولین عشق، اولین سفر، اولین یواشکی، اولین ساز، اولین رستوران و ... در مورد ماشین هم همینه، عاشق ماشین بودم، اما بابا ماشین نمی داد و بهانه اصلی اش این بود که گواهینامه ندارید! منم منتظر ١٨ سالگی تا گواهینامه بگیرم.. ١٨ سالم شد اما پول نداشتم!! قرون قرون پولامو جمع...
-
خاطره یلدا
چهارشنبه 2 دی 1394 16:11
الان یاد شب چله خودم افتادم! رفتم توی آرشیو بلاگفا گشتم که بخونم نبود! کثافت حذف کرده بود، اما من نسخه پشتیبانی داشتم!یلدای 91.. بازهم خاطره هایی از جنس ما رسم نداریم! الان که توی خانواده اش هستم می بینم که رسم داشتن! باز هم یاد گذشته و دلخوری و بغض..
-
بلاگفا
چهارشنبه 2 دی 1394 15:48
همش منتظرم که بلاگ اسکای امکان انتقال بلاگ رو فراهم کنه که مطالب بلاگفامو انتقال بدم اینجا! اما هیچ خبری نیس! کم نیست که از مهر 89 توی بلاگفا بنویسی! نوشتن که نه!! زندگی کنی! اما بی وفا بود!
-
امتحان فرش
چهارشنبه 2 دی 1394 14:11
چون با گوشی میام نوشتن سخته، وقتی بلاگم رو میخونم میبینم که چقد اتفاق ننوشته جا انداختم مث امتحان عملی فرش! دوشنبه ٢٣ آذر امتحان عملی فرش بود، بیدار که شدم دیدم برفی میاد که نگو! محل امتحانم نمی شناختم، از چند روز قبل به علی گفته بودم که منو ببره اونجا رو بشناسم گفته بود روز امتحان! صبح که پا شدم دیدم برفه، کمی غر غر...
-
یلدا
چهارشنبه 2 دی 1394 14:06
خوب من برگشتم همدان! اولین روز بی کلاسی!! تا ساعت ١٢ خوابیدم
-
تعطیلات
یکشنبه 22 آذر 1394 18:58
تعطیلات رو نرفتیم تهران، هم بی پولی ام، هم اینکه هفته پیش تهران بودیم با گندی که بالا آوردیم.. داداش عباس اینا اومدن همدان. تنها حرفی که در مورد ماشین بابا شد این بود که مبارکه، ایشاله چرخش براتون بچرخه. دیگه اجازه ندادم بیشتر صحبت باز بشه، علی هم می گه منم همینطوری عمل کردم. شنبه ناهار خونه سپیده اینا دعوت شدیم....
-
قالیبافی
یکشنبه 22 آذر 1394 18:53
امتحان کتبی قالی رو جمعه 5 آذرماه دادیم! رسماً همه گند زدیم! توی برگه سوالاتم نوشتم فقط یه عقده ای می تونه همچین سوالاتی طرح کنه... قبل از تعطیلات 28 صفر رفتم فنی و حرفه ای واسه اعتراض که اونجا متوجه شدم قبول شدم! دم مرز با نمره 55. هر چند گفتم من باز اعتراض دارم! بعد خبر دادن که یکشنبه یعنی امروز بیاین تمرین و فردا...
-
ماشین
جمعه 13 آذر 1394 19:23
بابا ماشینو به داداش عباس فروخت!! اونم شبونه!! هم شبونه تحویل داد هم شبونه پول گرفت!!! نمی دونم چه فکری داره می کنه! به علی گفتم که خیلی ناراحتم به خاطر اینکه دوست ندارم به آشنا بفروشه، اونم داداش عباس که توی این مدت نشون داده کمی خاله زنک بازی درمیاره! ضمن اینکه ماشین سالمی نبوده و نیست! 13 میلیون فروخت، یه 9 میلیون...
-
تهران
جمعه 13 آذر 1394 19:21
سه شنبه اومدیم تهران.. بماند با چه دردسری! با موبایل تایپ کردن سخته.. اومدم همدان مینویسم... لپتاپ نوشت: هی نشونه ها حاکی از این بود که نرین تهران ها! اما بچه بازی من گل کرد و با اصرار من رفتنی شدیم! اولش بارون گرفت،علی گفت زمین ها خیسه و واستیم تا خشک شه! توی این فاصله رفتیم رستوران امیر ناهار بخوریم امیر نبود! گفتم...
-
شهلا
شنبه 7 آذر 1394 13:16
امروز با شهلا باز بحثم شد! سرِکار کلاس!! کاش یه حرفی رو نمیگفتم! اینکه من دیدم چوب آلت رو اشتباه زدی اما نگفتم! بچه است و بچه بازی در میاره! خسته ام کرده! ای خدا کلاس زودتر تموم شه!
-
امتحان
جمعه 6 آذر 1394 22:03
امروز امتحان فنی و حرفه ای قالی داشتم . با طیبه رفتم و بچه ها رو دیدم و دلم باز شد.. امتحانو گند دادم! یعنی سوالا افتضاح بود. بعد جلسه دیدم همه گند زدن و اعتراض نوشتیم و اومدیم خونه! علی از اکباتان یه فانوس و منقل خریده.
-
فنی حرفه ای!!
چهارشنبه 4 آذر 1394 15:24
تصمیم گرفتم دیگه کلاس فنی حرفه ای نرم! به خاطر نظافت!! هر روز بعد از کلاس چندنفر میشن مسئول نظافت! مث کارگرا باید جارو بکشی، گردگیرکنی و .. امروز به من گفت برو جاروبرقی رو تو دستشویی بشور! به غرورن برخورد! اما انجام دادم. امروز صبحونه خوردیم خیلی چسبید.. کار کلاسی واسه یادگاری تو اولویته! کار خونه ام مونده!!! جمعه...
-
دومین
دوشنبه 2 آذر 1394 21:47
علیرضا دومین فروش اینترنتی اش رو انجام داد، انگشتر عقیق زرد ١٥٠ تومن.
-
حرف دل
چهارشنبه 27 آبان 1394 21:30
امروز صب رفتیم هایپرمی و عصری هایپراستار. تو هایپر یهو اومدم بگم علی، دوس دارم تهران بودم و خریدای خونم رو از هایپر میخریدم! دوس داشتم بگم بابا من دوس دارم تو تهران زندگی کنم! من از اون شهر کوچیک خسته شدم! فقط علی رو بلند گفتم... هِی گفت بگو! گفتم هیچی.. دلم نیومد ناراحتش کنم.. یه آه کشیدم و ادامه دادیم............
-
خونواده
چهارشنبه 27 آبان 1394 21:22
دیروز اومدیم تهران! ذوق داشتم شدید.. از زمانهایی بود که خیلی احتیاج به خانواده داشتم.. الان ٢٦ ساعت شده که در کنارشونم اما باز بغض دارم!! یاد جمعه که می افتم که میخوایم بریم غصه میخورم!! امروز فهمیدم باز فاطمه با نوری دعواش شده! گفتم طلاق بگیره راحت... اما به حرف آسونه! مرضی از خوندن زبان خسته شده و راضی درگیر عروسی...
-
همینطوری
چهارشنبه 20 آبان 1394 13:17
کار میزغذاخوری رو شروع کردم البته با کمک علیرضا دلم تنگه اما پول نداریم بریم تهران! یکشنبه از خستگی مفرط ساعت ٨ شب خوابیدیم!! دیروز نمایشگاه صنایع دستی رفتیم خیلی لوس بود بعدش رفتیم مغارامو گرفتم
-
این روزا
پنجشنبه 14 آبان 1394 23:18
امروز علی گفت که بابات زنگیده و گفته روزنامه های زمون قدیم پیدا کرده
-
گریه
چهارشنبه 13 آبان 1394 12:50
امروز بغل خانوم ریاحی گریه کردم! دلم واسه مامان تنگیده
-
مشبک
شنبه 9 آبان 1394 14:54
وقتی بچه ها مشبک کار می کردن و امتحان می دادم کاراشونو دیدم! خیلی راحت بود، تصمیم گرفتم که مشبک هم کار کنم و تا این کلاس گره چین تموم نشده مشبک هم یاد بگیرم! امروز دنبال طرحم شاید یه طاقچه بزنم!! مطمئنم می تونم
-
سوتی
شنبه 9 آبان 1394 14:52
بعد از کلاس هرکاری کردم ماشین روشن نشد! یه آقایی هم بود و نتونست روشن کنه! قرار شد علی بعد از کار بره ببینه چه بلایی سرش اومده! سوار تاکسی که بودم یهو فهمیدم که سوتی از من بوده! صبح هوا مه آلود بود و چراغ ماشین روشن بود! منم وقتی پارک کردم یادم رفته بود خاموشش کنم! فکر کنم باتری خالی کرده! حالا که علیرضا نیومده خخخخخخخ
-
لاتاری
جمعه 8 آبان 1394 16:26
امروز با بدبختی تمام لاتاری ثبت نام کردم!! هِی ارور عکس میگرفت!! بالاخره با سمج بازی من هم خودمو ثبت نام کردم هم علی رو.
-
نذری
جمعه 8 آبان 1394 16:23
دیگه خبری نیس و علی داره فوتبال میبینه منم گوشی به دست. امروز باهم قهریم! البته نذری همسایه باعث شد چند کلمه با هم حرف بزنیم! خدا قبول کنه، داشتیم از گشنگی می مردیم!! چون قهر بودم ناهار نزاشته بودم!!
-
اولین مهمون!
جمعه 8 آبان 1394 16:15
عمو جعفر اینا دوشنبه شب بعد از شام اومدن خونمون. یه شکلات خوری سیلیکا واسمون آوردن. دستشون درد نکنه. اولین فامیل علیرضا که منزل مبارکی میاد خونمون اونم بعد از ٢ سال!!!!!!
-
اولین فروش
جمعه 8 آبان 1394 16:13
یادم رفت بنویسم که علی اولین فروش اینترنتی عتیقه اش رو انجام داد: صبح عاشورا علی اوکد گفت اُپتیموسِ که تو خوشت نمیاد رو بدم بره؟ گفتم چند گفت٢٠٠ گفتم به کی؟ گفت یه بنده خدایی تو تلگرام خواسته! اولش فک کردم شوخی میکنه اما گفتم بده. خلاصه ظهر عاشورا یارو زنگید که پولو به حسابتون ریختم و جنسو واسم بفرستین!! عجب آدم لارجی...
-
٢٥٠٠
جمعه 8 آبان 1394 16:04
سه شنبه ای که گذشت بابا بهمون ٢٥٠٠ داد. اسمش کادوی ازدواج بود، بماند که قرار بود ٢٦٠٠ بده و ١٠٠ تومنش پَر!! با ذوق تموم عصری رفتیم بیرون، یه سر تمام عتیقه فروشی ها رو گشتیم تا یه جنس تاپ پیدا کنیم اما هیچی به دلمون ننشیت. قرار شد پول بگیریم تا دست خالی نباشیم! رفتیم جلو atm و با غرور کارتم رو زدم و منتظر.. یهو پیام...
-
اولین
دوشنبه 27 مهر 1394 12:47
اولین لینک ام! به قول بلاگ اسکایی ها پیوند ام: فاطمه:) بقیه دوستان آدرس اشتب می دن! تقصیر من نیس والا
-
عشقولانه
دوشنبه 27 مهر 1394 12:37
آخر شب علی گفت سمیه زیردلم درد می کنه! گفتم شاید ادرارتو نگه داشته باشی.. کمی که گذشت دیدم قضیه جدیه و حالش حسابی بده! گفتم بریم دکتر نیومد.. خلاصه حوله گرم کردم اما فایده نداشت! می گه آپاندیسمه! نگران شدم شدید.. گفتم شاید بخوابه بهتر شه.. موقع خواب از دل درد اصلاً تکون نمی خورد؛ یه نگاه بهش کردم و رفتم توی فکرای...
-
بِت
دوشنبه 27 مهر 1394 12:30
عاشق این دیوونه بازیهای دونفره مون هستم! بدهی بالا آوردیم خفن! علی به باباش گفته بود که 700 تومنش رو یکشنبه می ده اما از پولی که بابا قراره بهمون بده خبری نیس! زنگ زد به باباش که تا آخر هفته جور می کنه! تنها داراییمون یه 200 تومن پول ماموریت علی بود که همون یکشنبه بهش دادن! ما موندیم و یه 700 باباش و یه 350 محمودی و...
-
این روزا
جمعه 24 مهر 1394 17:50
از وقتی از تهران اومدم مریضم! بی پولیم بدجور! حساب تسلیمانو بستن!! ضامن بود و ٧٠٠ از بابای علی قرض کردیم و رفتیم صفر کردیم و سفته هاشو گرفتیم .. بابا هنوز ٢٦٠٠ که قولشو داده نداده! مرضی میگفت شاید یکشنبه! دیروز واسه گلدونا خاک گرفتیم و یه چهار تا کاکتوس کوچولو هم خریدیم. چرخ خیاطی که خریدیمو هنوز نیاوردیم خونه. به...
-
اولین
جمعه 24 مهر 1394 17:43
اولین کار گره چینم آماده شد.. ایشاله در کنار اون باکس سه تایی یه کار واسه خونه اماده میکنم. شاید یه عسلی یا دکوری. تصمیم نگرفتم.