امروز صب رفتیم هایپرمی و عصری هایپراستار. تو هایپر یهو اومدم بگم علی، دوس دارم تهران بودم و خریدای خونم رو از هایپر میخریدم! دوس داشتم بگم بابا من دوس دارم تو تهران زندگی کنم! من از اون شهر کوچیک خسته شدم! فقط علی رو بلند گفتم... هِی گفت بگو! گفتم هیچی.. دلم نیومد ناراحتش کنم.. یه آه کشیدم و ادامه دادیم............
تهران همینه:
اگه داخلش نباشی می گی وای عجب امکاناتی!
وقتی داخلش زندگی کردی و دیدی اونقدر اعصابت داغون میشه که اصلاً نمی تونی از زندگی لذت ببری بعد می گی: کاش می شد برم یه شهر کوچک.
از یکی از همکاران نقل قول می کنم که مدتی تهران کار و زندگی می کرد. بعد مجبور شد برود یکی از مراکز استان. بعد از 2-3 سال ایشان فرمود:
تا موقعی که توی تهران بودم فکر می کردم شهرهای دیگه نمیشه زندگی کرد. اما از وقت رفتم، گاهی فکر می کنم اون چند سال من اصلاً چطوری داشتم توی تهران زندگی می کردم؟!