تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

امتحان فرش

چون با گوشی میام نوشتن سخته، وقتی بلاگم رو میخونم میبینم که چقد اتفاق ننوشته جا انداختم مث امتحان عملی فرش! 

دوشنبه ٢٣ آذر امتحان عملی فرش بود، بیدار که شدم دیدم برفی میاد که نگو! محل امتحانم نمی شناختم، از چند روز قبل به علی گفته بودم که منو ببره اونجا رو بشناسم گفته بود روز امتحان! صبح که پا شدم دیدم برفه، کمی غر غر کردم و بنده خدا با این وضع که اداره اش دیر شده بود منو برد محل امتحان که کنار دانشگاه آزاد بود  رو نشون داد، برگشتیم علی رو وسط راه پیاده کردم و باز به سمت محل امتحان رفتم، برفی بود که نگو.. کل اتوبان برف نشسته بود.. خلاصه  ماشینو توی پارکینگ دانشگاه آزاد پارک کردم و وارد محل امتحان شدم و بعد از نیم ساعت تاخیر آقای مرادی رسید! خدا رو شکر کردم که ممتحنمون، مربیمونه. اولش گفت برین توی کلاس کناری و هر کی روی یه دار بشینه، منو دید و گفت تو برو توی اون دار، بعد از بافتن یه رج متوجه شدم که داری که کمترین ایرادو داره به من معرفی کرده، اونجا بود که گفتم خدا همه رفتگانشو بیامرزه، امتحان دار قالی اینطوری بود که یه فرشی که طرح سنتی داره بهم داد و گفت از روی نقشه پیدا کن کدوم رجه و شروع کن یه رج بباف، بیشترین وقتم اینجا گرفته شد، یه ساعت و نیم داشتم یه رج می زدم، دار کوجی داشت و ما هم دار بدون کوجی یاد گرفته بودیم و کمی اذیت شدم، اما بدون کمترین ایرادی یه رج بافتم و پود ضخیمو دادم و رسیدم به پود نازک! مگه فاصله داشت!! نمی شد که نمی شد! صداش کردم و کمی با کوجی ور رفت دید نمی شه رفت یه تکه چوب آورد و با دادن فاصله درست شد! منم داشتم کمکش می کردم که یهو حلقه ام گیر کرد بین نخهای چله! و در نمی اومد! هی من بکش،مگه می شد!! آخرش گفت: خانوما روز امتحان ارادتتون رو به شوهراتون نمی خواد نشون بدین!! روز امتحان آدم بدون زیورآلات می یاد! من :|.. داشت می رفت گفت ببینم بهونه دیگه ای داری؟؟ من باز  :|  خلاصه با موفقیت این مرحله رو پشت سر گذاشتم. مرحله بعدی یه دار خالی داد و گفت برو چله کشی کن، برای 20 تا گره، نشستم و زدم و بعدش گفت حالا کوجی بزار و زنجیره بزن، اونم انجام دادم و ساعت شده بود 1 ظهر، دیگه وقت نشد کرباس بزنیم! خیلی خدا رو شکر کردم چون توی کرباس مشکل داشتم! بعد ازش پرسیدم قبولم گفت ان شاالله.. باز پرسیدم می خوام فرش درجه یک یا گلیم بافی رو ادامه می دم ، گفت من دیگه تدریس نمی کنم ! خیلی اذیت شدم.. منم تشکر کردم و خوشحال به سمت ماشین رفتم.. .وقتی حتی از کنار دانشگاه میگذری یاد خودت و خاطره هات می افتی.. دانشجوها و برف بازیشون و .. خیلی دلم گرفت.. اما اینها با ما فرق داشتن.. نسل دانشگاه ما چه غنی و چه ندار همه یه جور بودیم! نهایت پولداره خونه دانشجویی داشت و ما خوابگاه، الان از تیپ و ماشین و گوشی می شه فهمید یارو چقدر مایه داره.. این عذاب آوره... دلم واسه دوران دانشجویی خودمون تنگ شده!

خلاصه وقتی رسیدم خونه یه باری از روی دوشم برداشته بود! پروژه کلاس فرش که از اسفند 93 رقم خورده بود با امتحان روز 23 آذر 94 تموم شد..

نظرات 1 + ارسال نظر
علی امین زاده پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 14:08 http://www.pocket-encyclopedia.com

امتحان فرش. جالب بود. یاد امتحانهای کارگاههای عملی خودمون افتادم: جوشکاری و ریخته گری و ....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد