تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

بِت

عاشق این دیوونه بازیهای دونفره مون هستم!

بدهی بالا آوردیم خفن! علی به باباش گفته بود که 700 تومنش رو یکشنبه می ده اما از پولی که بابا قراره بهمون بده خبری نیس! زنگ زد به باباش که تا آخر هفته جور می کنه! تنها داراییمون یه 200 تومن پول ماموریت علی بود که همون یکشنبه بهش دادن! ما موندیم و یه 700 باباش  و یه 350 محمودی و یه 400 داداش عباس و یه یه میلیون و خرده ای وام مسکن و بقیه قسطهای بانکها که همش دارن بهمون زنگ می زنن..

غروبی یهو علی گفت سمیه، اون چرخ خیاطیه رو نده به کسی ببره!! خلاصه بعد از هزارو یک فکر و مشورت و گرفتن فال حافظ!! به این نتیجه رسیدیم که بابا ما که بدهکاریم!!! بریم چرخ خیاطی امانتی مون رو بگیریم!  رفتیم چرخو آوردیم اما خیلی خوشحالیم! اسمش بِت هست! مال یه خانوم ارمنی بوده و حسابی تمیز و خوشگله

توی این شرایط اصلاً دوست ندارم راجع به بدهی هامون حتی فکر کنم! همش دارم بت رو نگاه می کنم!


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد