تو بلاگفا راحت تر می نوشتم! الان از بس دیر به دیر میام یادم می ره چه اتفاقایی افتاده و حس نوشتن هم می ره..
مامان اینا دوشنبه اومدن همدان، شانسشون برفی بارید که نگو اما آب شد برف! جاده هم خیلی خوب نبود و خلاصه به سلامتی رسیدن
ناهار مرغ گذاشتم و علی هم اداره موند تا 6 عصر، مامان و بابا از خستگی تا 5 خوابیدن! همش نگران این بودم که حوصله اشون سرنره.، علی هم از وقتی اومدحالش بد بود، به خاطر زیاده روی در مصرف ناهار و پذیرایی مسموم شده بود! بهش می گم کاه مال خودت نیس! کاهدون که مال خودته!! اما این عدم رعایت رژیم خوردنی کار دستش داد دیگه!! دوشنبه اینطور گذشت..
سه شنبه: صبح سه تایی صبحونه خوردیم و به پیشنهاد من رفتیم سمت پیست اسکی که جاده بسته بود و پیاده جاده رو تا یه قسمتی رفتیم بالا، هوا عالی بود و خیلی خوشحال شدم که همچین پیشنهادی دادم. ظهری اومدیم خونه و مرغ دیروز رو داغ کردم و خوردیم و علی که ساعت 4 اومد گفت پاساژ میلاد نور تو همدان افتتاح می شه بریم ببینیم! رفتیم و طبق معمول بابا نیومد و ما کمی گشتیم و رفتیم کبابی امیر، امیر خودش نبود اما مث همیشه کبابه عالی بود و باز همه مون زیاده روی کردیم در خوردن! شب علی و بابا پیاده روی کردن!!
چهارشنبه: صب علی حلیم خرید و آورد و خوردیم و بعدش رفت اداره. من و مامان تا 11 خوابیدیم و بابا هم رفت پیاده روی.. من ناهار قورمه سبزی گذاشتم و علی که اومد خوردیم! مامان و بابا از پیست اسکی تاریکدره خوششون اومده بود و گفتن باز بریم اونجا! و با علی رفتیم و جای همه خالی روی یخ و برف لیز خوردیم و خیلی خوش گذشت اما طبق معمول بابا نیومد! شب که داشتیم برمی گشتیم خونه مواد ساندویچ رو خریدیم و شب علی زحمت بندری رو کشید و خوردیم.
پنجشنبه: صب مامان اینها بعد از خوردن صبحونه رفتن! و باز تنها شدیم.. :(