تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تولد حسین

پنجشنبه شب خاله ناهید شام تو تالار تخت جمشید دعوت کرده بود واسه تولد نوه اش! پسرش احسان اردیبهشت ازدواج کرده بود و الان بچه دار شده بود!!!! اسمش هم حسین گذاشتن..

راستش اصلاً دوست نداشتم برم! هی به مامان اینها می گفتم نرن که حداقل مراسم نریم! اما صبح مامان اینها رفتن و مجبور به رفتن! پول نداشتم که به عنوان کادو بدیم مجبور شدیم یکی از هدایایی که برای خونمون آورده بودن ببریم! قرعه به شکلات خوری آتی بیات افتاد و علی کادوش کرد و اونو بردیم!

راستش اصلاً دوست نداشتم برم اما وقتی رفتم انرژی گرفتم و خیلی خوشحال که خوب شد رفتم! آخر شب با داداش عباس و داداش امیر اینا رفتیم آب انار خوردیم جای همه خالی..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد