تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

اسکی

پنجشبه رفتیم تاریکدره.. سرسره بازی کردیم و جای مامان و بابا رو خیلی خالی کردیم. یهو به علی گفتم بیا در مورد آموزش اسکی بپرسیم.. رفتیم سوالامونو پرسیدیم.. شب علی گفت که یکی از دوستاش اسکی بازی می کنه و شب زنگید بهش و دوستش هم گفت فردا پیسته بیاین تا بهتون بگم. قرار شد باز جمعه بریم تاریکدره..

خلاصه جمعه هم رفتیم بنده خدا دوستش چوب و کفشش رو به علی داد و گفت پا بزن ببین اصلا دوست داری! علی پوشید و یارو یه سری توضیحات داد و علی شروع به حرکت کرد که افتاد زمین! خلاصه بلند شد و بار دوم خیلی خیلی بهتر بود.. نوبت من شد، بی عرضه ترین دختری که تو زندگی ام دیدم خودمم!! اصلا یه قدم هم نتونستم برم! سه بار خوردم زمین و آخرش گفتم نمی خوام!! علی هم به بی استعداد بودن من اذعان کرد!!

اما من پررو تر از این حرفام! شبونه زنگیدم به مرضیه که چوب اسکی هاتو بهم قرض بده که تصمیم گرفتم یاد بگیرم. بنده خدا حرفی هم نزد و خلاصه چوبها توسط پوریا اومده همدان اما هنوز نرفتیم بگیریم..

دعای الان من: کاش برف بیاد، من برم اسکی یاد بگیرم!!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد