تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

تو 37 سالگی می نویسم! بخوانید مرا..

از 29 سالگی نوشتم.. یه وقفه.. باز می نویسم تا آروم شم.. تو آرامش من شریک شید...

ماجرای خونه

اوضاع روحی م خیلی خرابه! جرات نمی کنم به کسی بگم که بابا اشتباه کردیم! قضیه خونه از اینجا شروع شد:

یه روز رفتیم به دایی اش سر بزنیم! مثل روال دوسال گذشته باز بحث خونه رو پیش کشید و گفت تصیمی ندارین خونه رو بفروشین بیان تو شهر زندگی کنید؟

دوسال بود همچین پیشنهادی می داد اما ما شرایطمون طوری نبود که قبول کنیم! اما این سری لعنتی نمی دونم چی شد که علی بهم گفت و منِ خر هم جواب مثبت دادم!

قرار این شد که ما اول خونه رو بفروشیم و این بود اولین اشتباه ما!

جالبش اینجاس که سه شنبه خونه رو به بنگاه سپردیم، چهارشنبه اومدن دیدن، پنجشنبه ما رفتیم تهران، جمعه برگشیم، جمعه شب معامله شد! و 30 میلیون پیش گرفتیم  :(

همون شب رفتیم خونه دایی اش که ما الوعده وفا! دایی اش متعجب شده بود، مگه می شه خونه ای به این سرعت فروش بره! مهلتی که بهمون داده بود 4 ادری بهشت سال 95 بود اما سه روزه خونه فروش رفته بود که ای کاش نمیرفت!!

در کمال تعجب قدم بعدی شروع شد! دنبال خونه داخل شهر، بزرگتر، شیک تر، برای مشارکت.. قرار بود نصف نصف خونه بخریم، ما بریم توی اون خونه بشینیم و اجاره بدیم به دایی اش، دایی هم گفته بود برای کمک به ما 100-150 تومن از اجاره میزنه..

به دنبال خونه بزرگتر، شیک تر، محله بهتر.. ..اما گشتن ما با گشتن دایی یه فرق بسیار مهم داشت!! ما به دنبال خونه ای مناسب برای زندگی و اون دنبال خونه ای مناسب برای سرمایه گذاری!! ما دنبال خونه ای برای رفتن و نشستن و اون دنبال خونه ای برای سپرده گذاری.... این فرق باعث تفاوت شد...

هرچی ما می دیدیم مناسب برای سرمایه گذاری نبود و هرچی دایی می دید مناسب برای زندگی نبود! از اون جمعه لعنتی که خونه رو فروختیم تا الان خونه ای پیدا نشده که بشه...

استرس گرون شدن خونه، مشکلی که دو سال پیش باعث شد ما الان اینجا باشیم از یه طرف و خریدن خونه قبل عید از یه طرف دیگه فشاری به من و علیرضا آوره که قابل تصور نیست.. اما این روی سکه، دایی نگرانی بابت بعد از عید نداره! خونه ای که پسندیده برای سرمایه گذاری حتی اگه ما باهاش شریک نباشیم  رو خواهد خرید!

این وسط ما موندیم و حوضمون!!

البته چند پیشنهاد ازش دادشیم: که 20 تومن بهمون بده ما بریم یه خونه شش دونگ بخریم و دیگه نگران سه دونگ سه دونگ نباشیم؟ دیشب تو عالم گریه و عصبانیت به علی گفتم مگه اینجا شش دونگمون رو نداشتیم؟ مریض بودیم؟؟

خلاصه مطلب حال نزار منو دیشب علی دید، پا شد تماس گرفت با کسی که خونه رو خریده بود! پیشنهاد داد قراردادو فسخ کنیم اما یارو از خریدش راضی بود و قبول نکرد!!

علی داره داغون میشه اما به روش نمی یاره..

توکل بر خدا

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد