شنبه 7 ام فروردین 6.30 صبح رفتیم دنبال امیر و هانیه، رفتیم کله پاچه زدیم.. وای که حال داد..
من اومدم خونه و ساعت 11 باز رفتم اداره کار تا انگشت بزنم دیدم دستگاه خرابه و روش نوشته 15 فروردین بیاین! واستادم بحث که من سفرم رو به بهم زدم! مث ماست نگاه ات می کنه و پیشیمون میشی که چرا باهاش همکلام می شی!!
اومدم کبابی امیر و واستادم کمکش کردم و علی زنگید گفت بیا دنبالم
یهو دیدم که داداش عباس اینا اومدن!! نگو نرفتن سفر و اومدن همدان.