همیشه توی یه کاری یه نخاله وجود داره که روی اعصابت بره!
الان خرم آبادم! توی هتل رنگین کمان نشستم و دارم به یه نخاله فکر می کنم. هفته سختی بود از شنبه با علیرضا شروع شد.
شنبه رفتم الیگودرز، ازنا، درود/ شب علی برگشت همدان و من موندم تهنا! شب توی هتل جهانگردی بروجرد آی گریه کردم!! نمی دونم واسه چی!! دلتنگی بود یا چی نمی دونم!
یکشبنه بروجرد و خرم آباد و دوشنبه باز خرم آباد و سه شنبه کوهدشت و پلدختر و فردا هم الشتر و نورآباد. خدا بخواد چهارشنبه شب پیش همسری هستم.
الانم منتظرم شامم از فست فود محبوبم توی خرم آباد بیاد: فست فود کیو :)